ادمين گل :
اتفاقا امروز ابي منو برد روي همون پلي كه روي اون لوسي مي تصادف كرد و حافظه اش رو از دست داد يادته؟
دقيقا همون شكلي بود عين كارتونش . كلي خنديديم. مشخص بود كه اون تيكه از شهر هنوز شبيه همون قديمهاست و خود اينجاييها هم خيلي اون تيكه از شهر رو دوست دارند
از خاندان پتيبل هم هيچ اثري هنوز پيدا نكردم اگه يادت باشه بچه نداشت و فكركنم نسلش منقرض شده باشه طفلك :))))
سينوس:
الهي كه من قربون تو برم. خيلي دلم برات تنگ شده
ناراحت نباش بيا همينجا رو تبديلش ميكنيم به يه چيزي مشابه همون ايبيزا كه گفتي :))
اميدوارم خبر خوبت در مورد اومدنت به اينجا باشه :*****
پدرام :
نه ماشينو نتونستم بيارم و خيلي هم الان بهش احتياج داشتم و كلي جاش خاليه :))) ولي ديگه مجبور شدم بگذارمش همونجا پيش برادرم.
درضمن سينوش راست ميكه بابا از اين ميرحسين هم من فكرنكنم آخرش آبي گرم شه
براندازي رو عشق است
:***
آزاده 79:
حيف كه صداتو توي موبايل ضبط نكردم كه داشتي اون روز آخر درمورد پرث حرف ميزدي :) شانس آوردي :)
كي بود كه ميگفت من بايد هرچه سريعتر برم سيدني يا ملبورن و از اين جهنم خودمو نجات بدم؟
حالا باز بگو نشر اكاذيب ميكنم :)))