• وبلاگ : مهاجران استراليا
  • يادداشت : گفتگوي دوستانه تيرماه 88
  • نظرات : 0 خصوصي ، 250 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    ادمين گل :

    اتفاقا امروز ابي منو برد روي همون پلي كه روي اون لوسي مي تصادف كرد و حافظه اش رو از دست داد يادته؟

    دقيقا همون شكلي بود عين كارتونش . كلي خنديديم. مشخص بود كه اون تيكه از شهر هنوز شبيه همون قديمهاست و خود اينجاييها هم خيلي اون تيكه از شهر رو دوست دارند

    از خاندان پتيبل هم هيچ اثري هنوز پيدا نكردم اگه يادت باشه بچه نداشت و فكركنم نسلش منقرض شده باشه طفلك :))))

    سينوس:

    الهي كه من قربون تو برم. خيلي دلم برات تنگ شده

    ناراحت نباش بيا همينجا رو تبديلش ميكنيم به يه چيزي مشابه همون ايبيزا كه گفتي :))

    اميدوارم خبر خوبت در مورد اومدنت به اينجا باشه :*****

    پدرام :

    نه ماشينو نتونستم بيارم و خيلي هم الان بهش احتياج داشتم و كلي جاش خاليه :))) ولي ديگه مجبور شدم بگذارمش همونجا پيش برادرم.

    درضمن سينوش راست ميكه بابا از اين ميرحسين هم من فكرنكنم آخرش آبي گرم شه

    براندازي رو عشق است

    :***

    آزاده 79:

    حيف كه صداتو توي موبايل ضبط نكردم كه داشتي اون روز آخر درمورد پرث حرف ميزدي :) شانس آوردي :)

    كي بود كه ميگفت من بايد هرچه سريعتر برم سيدني يا ملبورن و از اين جهنم خودمو نجات بدم؟

    حالا باز بگو نشر اكاذيب ميكنم :)))